کد مطلب:28019 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:119

بحثی درباره آخرین تلاش پیامبر












ولایت علوی، در ابلاغ و عرضه، همزاد با رسالت نبوی است. پیامبرصلی الله علیه وآله به هنگام تبلیغ علنی رسالت، با صراحت تمام، از تداوم «رسالت» در قالب «ولایت»، سخن گفت و علی علیه السلام را به عنوان «وصی»، «خلیفه»، «وزیر»، «یار» و «همراه» خود، معرّفی كرد.

افزون بر آن، پیامبر خدا در مناسبت های مختلف و با توجّه به شرایط سیاسی و فرهنگی حاكم، در باب رهبری آینده امّت، سخن گفت و مولاعلیه السلام را به عنوان شایسته ترین كسی كه توانایی راهنمایی و نجات امّت را از امواج خروشان فتنه ها، كژاندیشی ها و... دارد، شناسانْد.

این حقایق، در لابه لای صفحات این دانش نامه، با استناد به انبوه روایات فریقین، آمده است و نیز بر آن، تأكید شده است كه اوج این معرّفی و ابلاغ، در «حَجّة البلاغ» و به تعبیر دیگر «حَجّة الوداع» در «غدیر خم» بوده است.

بدین سان، تأكید پیامبر خدا بر تعیین و تصریح مكتوبِ سرنوشت ولایت در آخرین ساعت های عمر مباركش، بی گمان، آخرین تلاش و چاره اندیشی او برای حفظ سلامت جامعه و جلوگیری از انحراف امّت بوده است:

پیامبرصلی الله علیه وآله در بستر بیماری است. تن شریف او در تب می سوزد كه فرمان سازماندهی لشكری را به فرماندهی اسامة بن زید، صادر می كند و بدان بسی تأكید می ورزد و تَنْ زنندگان از این سپاه را «نفرین» می كند. هر بار كه چشمان مبارك را باز می كند، از چگونگی سپاه سؤال می كند....

امّا شگفتا و شگفتا كه كسانی، از همراهی با سپاه اسامه تن زدند و با تمسّك به بهانه هایی بازگشتند و با «اجتهادِ» ناروا در برابر «نصّ» صریحِ سخن پیامبر خدا، از همراهی با سپاه، خودداری كردند و افزون بر آن، پیامبر خدا را كه سخن، جز به حق نمی گفت و لب، جز به آموزه «وحی» نمی گشود،[1] به «هذیانگویی» متهم كردند! و بدین گونه كتابت وصیّت، بی اثر گشت و آخرین تلاش های پیامبرصلی الله علیه وآله برای زمینه سازی در جهت تحكیم «حاكمیت حق»، عقیم مانْد.

در این كه آهنگ این وصیّت، «صراحت و تأكید درباره رهبر آینده» و «تنبّه و تأكید بر ابلاغ حق (همان حقّ فریادشده در طول بیست و سه سال و در هر كوی و بَرزن)» بود، هیچ تردیدی نیست؛[2] امّا جای این پرسشْ باقی است كه چرا پیامبر خدا پس از منع و غوغاسالاری آن كسان، بر كتابت، پای نفشرد؟ و چرا پیش تر و به هنگام صحّت، بر این اقدام اساسی، همّت نگماشت؟ چرا با این كه پیشنهاد شد ابزار كتابت را فراهم آورند، با این كه پس از آن، چهار روز دیگر نیز زنده بود، پیشنهاد را نپذیرفت؟ چرا آن بزرگوار كه به تعبیر قرآن: «حریص بر هدایت امّت»[3] بود، با این اقدام اساسی، مانع از گم راهیِ امّت نشد؟

تأمّل در چگونگی جامعه اسلامیِ آن روز و تركیب جامعه مدینه و درنگریستن به جایگاه مولاعلیه السلام می تواند در پاسخ یابی برای این سؤال، كارآمد باشد. پیامبر خدا نبردهای بسیاری برای قلع و قمع شرك و زدودن موانع ابلاغ رسالت، سامان داده است. در این نبردها كه سران بسیاری از جریان های شرك و استكبارْ نابود شده اند، بیشترین نقش را «شمشیر علی علیه السلام» بازی كرده است و این، برای هر كسی كه اندكی با تاریخ اسلامْ آشنایی داشته باشد، جای تردید نیست.

اكنون و در سال های پایانی عمر پیامبرصلی الله علیه وآله وابستگان بسیاری از آنان به اردوگاه مسلمانان وارد شده اند. اینان «تازه مسلمان»هایی هستند كه ایمان، در اعماق جانشان نفوذ نكرده است و به هیچ روی، حاضر نیستند رهبری مولاعلیه السلام را بپذیرند. از سوی دیگر، كسانی از چهره های موجّه صحابیان، به هر انگیزه ای، رهبری امام علیه السلام را به مصلحت نمی دانند و نگاشتن وصیّت را خوش ندارند. كتابت وصیّت، گو این كه راه را بر توجیه ها و بهانه ها می بندد، امّا در شرایط عادی، زمینه را برای تفرقه های داخلی و بگومگوها در درون اردوگاه اسلام، فراهم می سازد.

در آخرین لحظات عمر پیامبرصلی الله علیه وآله، وصیّت، زمینه پذیرش دارد. او پیشوایی است كه پس از سال ها تلاش در جهت استوارسازی پایه های آیین الهی خود، در آستانه رحلت قرار دارد. طبیعی است كه برای آینده و آیین و امّت خود، طرحی درافكَنَد. اگر چهره های به ظاهر موجّه، جوسازی نكنند و آب را گل آلود نسازند، احتمال این كه تازه به دوران رسیده ها چندان زمینه جولان نداشته باشند، بسیار است.

بدین سان، پیامبرصلی الله علیه وآله بر اصل وصیّت و طرح كتابت آن، همّت می گمارد و از سوی دیگر با فرمان سازماندهی لشكر اسامه می كوشد تا مدّعیان و غوغاسالاران را از صحنه به دور سازد و بدین سان، زمینه را برای طرح نهایی مسئله فراهم آوَرَد.

بی گمان، اگر لشكرْ اعزام شود و جوآفرینان از صحنه دور گردند، تا بازگشت آنان، وصیّت، كتابت می شود و خلافتْ استقرار می یابد و زمینه دگرسانی و جوآفرینی، یكسر زدوده می شود؛[4] امّا چرا پیامبرصلی الله علیه وآله بدان پای نمی فشرَد و از فرصت باقی مانده، برای نوشتن، بهره نمی گیرد؟

درنگریستن به آنچه در آن جریان گفته شد، برای دستیابی به پاسخ، بسنده است؛ چرا كه به گفته اندیشمندی استواراندیش:[5] آنان با كلمه «هَجْر (هذیان)» «استوارگویی» و «عصمت» را از پیامبر خدا زدودند. چنین است كه به گفته ابن عبّاس:چون غوغا خوابید و آن سخن یاوه فرو نشست، گفتند:ای پیامبر خدا! آنچه را خواستی، بیاوریم؟ پس فرمود:«پس از آنچه گفتید؟!». یعنی:پس از متّهم ساختن من به «هذیانگویی»، چه جای نوشتن و گفتن است؟!

شگفتا و دردا! هنگامی كه در حیات و حضور پیامبر خدا، كلام الهیِ:«از روی هوا سخن نمی گوید. آن، جز وحی ای نازل شده نیست»،[6] نادیده انگاشته گردد و نسبت «هذیان» به او داده شود، بدون شك، در غیبت و وفات او سخنانش مورد تردید قرار خواهد گرفت.

این سخن و فضای به وجود آمده نشان می دهد كه:

الف - مدّعیان خلافت كه مدّتی در جهت ایجاد زمینه می كوشیدند، در مخالفت با خلافت مولاعلیه السلام بس جدّی بودند و در این راه، از اهانت به پیامبر خدا نیز اِبا نكردند.

ب - در آن هنگامه، كتابت نیز تأثیری نداشت؛ چرا كه آنان این سخن زشت خود را به میان مردم می كشاندند و نوشته را بی اثر می ساختند.

ج - شاید مهم ترین نكته این باشد كه در نهایت، نه تنها مولاعلیه السلام به خلافتْ دست نمی یافت، بلكه دستورهای پیامبرصلی الله علیه وآله نیز تباه می شد و در حُجّیت آنها، تردید روا می گردید و اوامر و نواهی او در كشاكش نقض ها و ابرام ها از میان می رفت.

به راستی، متّهم كردن پیامبر خدا به «هذیانگویی»، غم انگیزترین، تلخ ترین و زشت ترین حادثه تاریخ اسلام است و شاید رساترین تعبیر در این باره، كلام ابن عبّاس باشد كه هماره با چشمانی اشك آلود می گفت:

مصیبت حقیقی، مصیبت ممانعت از نوشتن پیامبرصلی الله علیه وآله، با اختلاف و داد و فریاد است.

دردآور، این كه دو سال بعد، ابو بكر، در لحظات واپسین زندگی، آن هنگام كه به سبب اغما توان سخن گفتن نداشت و سخن را به او تلقین می كردند، با كتابت تلقینی عثمان، عمر را به خلافتْ نصب كرد و هرگز كسی نسبت «هذیانگویی» به او نداد!

و چنین شد كه آن اهانت زشت، رقم خورد و آن وصیّت، نوشته نشد و انحراف در رهبری، بنیاد نهاده شد و بر سر امّت، آمد، آنچه نمی بایست. و این چنین، تاریخ مسلمانان با ناهنجاری های بسیار، شكل گرفت.[7].

ر. ك:ص 85 (آخرین تلاش ها).









    1. وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی». (نجم، آیه:3 و 4)
    2. ر. ك:المراجعات:354 و سخن مفتی حنفی صور، حاج داوود دَدا در همان جا، و نیز به:معالم الفتن:262/1 كه توجه برخی از محدّثان اهل سنّت را به این نكته، گزارش كرده است.
    3. ر. ك:توبه، آیه 128.
    4. ر. ك:سخن عمر كه می گفت:... فكرهنا ذلك أشدّ الكراهة (مجمع الزوائد:14257/609/8).
    5. سعید ایّوب، در:معالم الفتن:263/1.
    6. نجم، آیه 3 و 4.
    7. ر.ك: النصّ والاجتهاد:138 - 125، معالم الفتن:265 - 259.